زندیق

آنچه نمیخواهند شما بدانید

زندیق

آنچه نمیخواهند شما بدانید

رد برهان امکان و وجوب


نویسنده : وبلاگ پاد زندیق




پاسخ به مقاله «رد برهان امکان و وجوب»


پیش پاسخ به شبهات بیخدایان، به تبیین این برهان میپردازیم :

 

تعریف برخی واژه ها و اصول فلسفی

 

پیش از بیان برهان لازم است که برخی تعریفها و اصول فلسفی آشنا شویم:

 

ممتنع الوجود بالذات: آنچه را که نسبت دادن وجود به آن، ذاتاً جایز و ممکن نباشد، ممتنع الوجود بالذات میگوییم. به عبارت دیگر، ممتنع الوجود بالذات، موجود شدنش ذاتاً محال و ممتنع است، مانند اجتماع نقیضین، مثلاً اینکه چیزی در آنِ واحد هم موجود باشد و هم موجود نباشد و یا یک چراغ در آنِ واحد هم روشن باشد و هم خاموش.

 

واجب الوجود بالذات: آنچه وجود داشتنش ضروری است، یعنی باید حتماً موجود باشد و محال است که موجود نباشد. به عبارت دیگر واجب الوجود بالذات، وجودش ذاتاً واجب و ضروری است. خداوند که می خواهیم وجودش را ثابت کنیم، تنها مثال از چنین موجودی است.

 

ممکن الوجود بالذات: آنچه وجود برایش نه محال باشد و نه ضروری، یعنی چیزی که ممکن است موجود باشد و ممکن است موجود نباشد. به عبارت دیگر بودن و نبودن برایش مساوی است.

 

علّت: پیش از تعریف علّت، نیاز به یک توضیح است: چیزی که نسبت ذاتش به بودن و نبود مساوی است(ممکن الوجود)، به ذات خودش نمیتواند هست یا نیست باشد، یعنی ذات آن صرف نظر از یک عامل خارجی که هستی یا نیستی را برای آن ضروری کرده است و آنرا هست یا نیست میکند، نمیتواند هست یا نیست باشد؛ زیرا در غیر اینصورت لازم خواهد بود که ممکن الوجود اقتضای بودن یا نبودن را داشته باشد و در نتیجه تساوی نسبت نداشته باشد، و حال آنکه ممکن الوجود چیزی است که برایش بودن و نبودن مساوی است، میدانیم که مساوی بودن و مساوی نبودن با هم ممکن نیستند، زیرا اجتماع نقیضین میشود. پس با توجه به چیستی ممکن الوجود، می گوییم که ممکن الوجود بالذات بدون اثر عامل خارجی نمیتواند هست یا نیست باشد. این عامل خارجی را علّت مینامیم. آنچه باعث هست شدنِ یک ممکن الوجود میشود را «علّت تامه» مینامیم، در واقع اگر علّت تامه باشد، ممکن الوجود بالذات هست، میشود و اگر نباشد، ممکن الوجود بالذات نیست، میشود. لازم به ذکر است که علّت نیز، خود می تواند ممکن الوجود بالذات یا واجب الوجود بالذات باشد.

  ممکن الوجودی که به دلیل وجود علّت تامه اش، وجودش ضروری است، واجب الوجود لغیره مینامیم و ممکن الوجودی که به دلیل نبودن علّت تامه اش، نبودنش ضروری است، ممتنع الوجود لغیره مینامیم.

 

تذکر مهم: برخی بدون توجه به تعریف دقیق ممکن الوجود و علّت، ممکن الوجود را محتمل الوجود و علّت را دلیل فرض میکنند، دقت کنید که این برداشت غلط است و منظور ما از ممکن الوجود و علّت دقیقاً همان چیزی است که در تعریف آوریم. اگر به مفهوم دقیق و درست این دو را توجه نکنید، درک درستی از این برهان نخواهید داشت.

 

بیان برهان امکان و وجوب

  این برهان از چهار گام مقدّماتی نتیجه گرفته میشود:

گام اوّل: در عالم خارج، بدون شک موجودی وجود دارند.(حداقل وجود خودمان بدیهی است)

گام دوم: اگر این موجود واجب الوجود بالذات باشد، حکم ثابت شده و پذیرفته ایم که یک واجب الوجود بالذات، وجود دارد(البته ادعای واجب الوجود بالذات بودن برای موجودی که ممکن الوجود است، غیرمنطقی است و ما اگر موجودی را واجب الوجود می خوانیم، باید این ادعا را ثابت کنیم، یعنی نشان بدهیم که وجود نداشتن این موجود، محال است)؛ ولی اگر موجودِ مورد نظر، ممکن الوجود بالذات باشد، برای اینکه باشد، نیازمند علّت است. حال علّت آنرا بررسی میکنیم، که واجب الوجود بالذات است یا ممکن الوجود بالذات؟ و به همین ترتیب اگر واجب الوجود بالذات باشد، حکم ثابت شده است و در غیر اینصورت علّت آن نیز، محتاج علّت دیگری خواهد بود و به همین روال ادامه میدهیم.

گام سوم: اگر این سلسله از علّتها به یک واجب الوجود بالذات منتهی نشوند و در پس هر علّتی، یک علّت که خودش ممکن الوجود است، قرار داشته باشد، لازم میشود که در این سلسله علتها یا دور وجود داشته باشد و یا اینکه این سلسله علتها تا بینهایت ادامه پیدا کند، یعنی تسلسل علل پیش بیاید.

گام چهارم:دور و تسلسل، بنا به براهینی که در ادامه مطرح خواهند شد، هر دو باطل هستند، و تحقق آنها محال است، پس سلسله علل باید در جایی ختم شود.

نتیجه: سلسله علل باید به واجب الوجود بالذات ختم شود، زیرا اگر به واجب الوجود بالذات ختم نشوند، سلسله علل ادامه پیدا خواهد کرد.

 

  از گامهایی که به نتیجه منتهی شدند، گام اوّل امری بدیهی است، گام دوم و سوم هم بنا به توضیحاتی که در بالا آورده ایم، ثابت شده اند، ولی گام چهارم نیاز به اثبات دارد که در ادامه آنرا نیز ثابت میکنیم.

 

بطلان دور

  دور به معنای این است که شیئی علّت چیز دیگر باشد و آن چیز دیگر هم علّت این شیء نخست باشد، مثلاً «آ» علّت «ب» باشد و «ب» علّت «آ» باشد. چنین امری باطل و محال است، برای آن دو برهان ذکر میکنیم:

 

برهان اوّل: هر ممکن الوجودی باید نباشد تا توسط علّتش به وجود بیاید و باشد تا علّت چیز دیگر باشد. حال اگر «آ» علّت «ب» باشد و «ب» علّت «آ» باشد، آنگاه «آ» باید باشد تا «ب» را وجود بیاورد و باید نباشد تا توسط «ب» به وجود بیاید، در نتیجه لازم خواهد بود که «آ» در آنِ واحد هم باشد و هم نباشد، و چنانکه در بالا گفتیم این اجتماع نقضین و محال است. در نتیجه دور نیز محال است.

 

برهان دوم: علّت پیش از چیزی که آنرا به وجود میاورد، وجود دارد، که البته منظور ما، تقدّم زمانی نیست، بلکه منظور تقدّمی رتبی است. حال اگر «آ» علّت «ب» باشد و «ب» علّت «آ» باشد، لازم خواهد بود که «آ» قبل از «ب» و «ب» قبل از «آ» وجود داشته باشد، نتیجه این خواهد شد که «آ» قبل از «آ» وجود داشته باشد و این امری محال است، زیرا ممکن نیست چیزی پیش از اینکه وجود داشته باشد، وجود داشته باشد!

 

  این دو برهان را به راحتی میتوان با کمک استقراء برای دوری شامل n علّت هم ثابت کرد.

 

امتناع تسلسل

  امتناع تسلسل، یعنی اینکه ممکن نیست که علّتها تا بینهایت ادامه پیدا کنند. برای امتناع تسلسل براهین زیادی وجود دارد، و در اینجا به نقل یکی از آنها بسنده میشود. پیش از بیان لازم هست ذکر کنیم که تسلسل علل، زمانی معنی خواهد داشت که تمام علّتها ممکن الوجود باشند، زیرا اگر یکی از علّتها واجب الوجود باشد، نظر به اینکه واجب الوجود، بودنش ضروری است و نیازی به علّت ندارد، این سلسله تمام میشود.

 

اصل: وجود هر صفت عرضی باید به ذاتی منتهی شود. مثلاً اگر مشعلهای بسیار متناهی یا نامتناهی داشته باشیم و همه خاموش باشند و بخواهیم هر یک را با دیگری روشن کنیم، این کار ممکن نیست، مگر اینکه با چیزی که از خود آتش دارد یکی از مشعلها را روشن کنیم و بعد مشعلهای دیگر را با این مشعل اوّل روشن کنیم، در غیر این صورت همیشه مشعلها خاموش میمانند.

 

  حال با توجه به اصل فوق، اگر سلسله ای نامتناهی از ممکن الوجودها را فرض کنیم که واجب الوجود بالذات بین آنها نباشد، از آنجایی که همه ممکن الوجود هستند، محال است که بدون علّت وجود داشته باشند و واجب الوجود بالذات هم بین آنها نباشد، پس اصلاً وجود این ممکن الوجودهای نامتناهی محال است و ناچار باید علّتی باشد که به ذات خودش موجود باشد و این وجود را به بقیه هم بدهد. پس این ممکن الوجودها برای بودن باید به یک واجب الوجود بالذات منتهی بشوند، تا وجود داشته باشند، و وقتی که به واجب الوجود ختم شوند، سلسله علل تمام میشود.

 

***

 

با اثبات مقدمات برهان، اکنون نتیجه نیز ثابت شده است، و وجود واجب الوجود الذات، که همان خداوند است، ثابت گردیده است.

 

منابع:

۱.کلام اسلامی، دکتر علی.م افضلی

۲.کشف المراد، آیت الله شعرانی

۳.تبیین براهین اثبات خدا، آیت الله جوادی آملی

 

 

  اکنون که برهان امکان و وجوب تبیین گردید، به شبهات مطروحه نیز پاسخ می دهیم:

 

 

شبهه: اولین ایراد این برهان این است که موجود بودن چیزی که ذاتا ممکن است، نه واجب، الزاما نیاز به عاملی خارجی ندارد. برای این ادعای آنها هیچ دلیل و اثباتی وجود ندارد، و حتا به عنوان مثال نقض (که حتا نبودن چنین مثال نقضی هم بی اعتباری آن را برطرف نمی کند) می توان به سیستمهایی اشاره کرد که به خاطر کوچک بودنشان تابع عدم قطعیت می شوند. به عنوان مثال، الکترونی را فرض کنید که به سمت پرده أی پرتاب شده. بر اساس عدم قطعیت می دانیم که به هیچ وجه نمی توان محل برخورد آن را تعیین کرد، بلکه می توان احتمال برخورد آن به نقاط مختلف را مشخص کرد. نقطه أی را در نظر می گیریم، که مثلا احتمال برخورد الکترون با آن 20% است (منظورم از نقطه سطحی کوچک است، نه نقطه به معنای هندسی آن). در این حالت می دانیم که برخورد الکترون با آن نقطه ضروری نیست. یعنی هم می تواند برخورد کند، هم می تواند برخورد نکند، و این سرانجامِ الکترون با هیچ رویداد پیشینی در تناقض نخواهد بود. پس این مسئله امری امکانیست. حال، اگر الکترون به آن نقطه برخورد کند تکلیف چیست ؟ چیزی که ضروری نبوده رخ داده، در حالی که عاملی باعث ترجیح این عمل نشده. هیچ عاملی باعث نشده که امکان برخورد الکترون با این نقطه تبدیل به رویداد واقعی شود؛ هیچ چیز الکترون را مجبور به برخورد کردن یا برخورد نکردن به جایی نمی کند، بلکه تنها احتمال آن را تعیین می کند، که این نیز خود مسئله أی امکانیست، نه ضروری. امکانی که با هیچ عامل معین کننده أی کامل نمی شود. پس تبدیل امکان به واقعیت الزاما نیاز به عاملی خارجی ندارد، و برهان ابطال می شود، و نمی توان از آن وجودِ واجب را (واجب الوجود) نتیجه گرفت.

 

پاسخ:  این شبهه، اشکالی است غیر علمی بر برهان امکان و وجوب، ولی در بیان مسأله (بخصوص در آخر کار) بیشتر رنگ برهان علیت گرفته، و تصور قدیمیان تکرار شده است، یعنی اعتقاد به تصادف و انکار اصل عمومی علیت، البته در سطحی محدودتر. در اشکالِ منتقد محترم، خلطی واقع شده که شاید خود به آن آگاهی داشته است، ولی از آن گذشته است! خلط بین «امکان ذاتی یک شیء» و امکان (به تعبیر دقیق‌تر احتمال) آن نزد ما، است. وقتی می‌گوییم که یک چیز ممکن الوجود است، یعنی در ذات خود نه اقتضای وجود دارد و نه ضرورت عدم؛ یعنی نسبت آن به وجود و عدم مساوی است و به حکم عقل و منطق اگر بخواهد از حالت تساوی بیرون آید، باید هر یک از دو طرف دلیل و علت داشته باشد. دلیل عدم او عدم علت و دلیل وجود او علّت وجود خواهد بود. به عبارت دیگر: چیزی که در ذات خود اقتضای وجود ندارد، برای وجود داشتن باید چیزی خارج از ذات او دخالت کند. این همان اصل علّیت است که هیچ حادثه و معلولی بدون علّت نخواهد بود و تصادف و اتفاق در نظام هستی بی‌معنا و تناقض‌آمیز است. اما متأسفانه نویسنده محترم، این معنا از امکان را با معنای احتمال (امکان) در نزد ما خلط کرده است.

 

  احتمال در نزد ما به این معنا است که چون از علّت یا علّت‌های واقعی آگاهی نداریم، در وقوع حادثه یا حوادث مختلف احتمالات متعدد می‌دهیم، مثلاً سنگی از بالا می‌آید و نمی‌دانیم دقیقاً به کدام نقطه برخورد می‌کند، یا بادی می‌وزد و نمی‌دانیم به کدام مناطق خواهد رفت و چه چیز را خراب می‌کند و هزاران مثال مانند این، مانند مثال الکترون. اما همه اینها بدان معنا نیست که آن سنگ یا الکترون یا باد با هر چیز دیگر اگر موجب پدید آمدن حوادث خاص شد، یا به نقطه‌ای خاص اصابت کرد، پس دلیل قطعی و یقینی و ضروری نداشته، یا نقطه یا حوادث خاص تعیین شده بود، بلکه این به سبب عدم آگاهی ما از همه علّت‌ها یا همه احتمالات وجود در آن است. به عبارت دیگر: از قدیم، انسان‌ها چون به عامل بسیاری از وقایع و حوادث آگاهی نداشتند و علت آن را نمی‌شناختند، با توسل به «تصادف» آن را توجیه می‌کردند، مثلاً علت اینکه عقرب از تودۀ آجر به خصوص بعد از مرطوب شدن پیدا می‌شود، نمی‌دانستند و فکر می‌کردند تصادف است. با پیشرفت علم، عامل و علت بسیاری از حوادث شناخته شد و معلق شد تابع اصل عمومی و فراگیر علت و معلول هستند. جناب نویسنده شبهه ساز، می‌خواهند مانند گذشتگان با توجه به ناتوانی علم فعلی بشر از شناخت عوامل جهت دهنده به حرکت الکترون، ‌این حرکت را نه حرکتی قانوندار بلکه حرکتی تصادفی معرفی کنند و با توجه به آن بگویند: پس این گونه نیست که اصل علیت یک اصل فراگیر و عمومی باشد، پس چه بسا ابتدا موجودی تصادفی و بدون علت حاصل شده و بعد از آن، جهان به تدریج شکل گرفته است. در جواب شبهه عرض می‌کنیم: امکان ندارد جهت حرکت الکترون بدون حساب و کتاب و به قول آنان تابع عدم قطعیت (تصادف) باشد، بلکه عدم قطعیت فعلی آن در نظر ما، نتیجه ناتوانی ما از تشخیص عوامل جهت دهنده به حرکت آن می‌باشد، تاریخ علم موارد بسیاری از اینگونه عدم قطعیتها را دیده است که با پیشرفت علم، به قطعیت ختم شده اند. اگر عدم قطعیت حاکم است، چرا جهت کلی حرکت الکترون برای ما قطعیت دارد و به یقین می‌دانیم که به سطح مقابل برخورد می‌کند؟ چرا به جهت عکس آن نمی‌رود؟ اگر بدون قانون و بدون عامل قطعیت دهنده است، چرا همیشه و صد در صد به جهت مقابل و صفحه رو به رو برخورد می‌کند و هیچ‌گاه 90 درجه به سمت بالا یا 90 درجه به سمت پایین یا 90 درجه به سمت راست یا چپ نمی‌رود؟ اگر حتى چنین شود، با توجه به عواملی است که هنوز برای ما ناشناخته است، نه اینکه عامل قطعی برای آن نباشد. با توجه به عوامل شناخته شده، به یقین می‌دانیم که الکترون به پرده برخورد می‌کند، ولی چون عوامل جهت دهنده را به طور صد در صد نمی‌شناسیم، نقطۀ برخورد را در یک محدودۀ قطعی می دانیم، نه در یک قطعه، و این ضعف ما می باشد.

 

  دقت و توجه کنید که عدم قطعیت و تصادف در جهان وجود ندارد. هر واقعه‌‌ای تابع صدر در صد عواملی است که وجود دارند و کسی که بر آن عوامل آگاهی دارد، از قطعیت آن واقعه هم مطمئن است، ولی برای ما که آگاه نیستیم، عدم قطعیت معنا پیدا می‌کند. مثلاً تصور کنید که قرار است ساعت هشت صبح از شیراز حرکت کنید و دوست شما هم بنا دارد ساعت چهار بعد از ظهر از اصفهان حرکت کند و اتوبوسهای شما و او هر دو در قهوه‌ خانه ای در فاصله صد کیلومتر بعد از اصفهان توقف می کنند و شما و دوستتان آنجا همدیگر را خواهید دید. کسی که می داند شما و دوستتان در این ساعتها از شیراز و اصفهان حرکت می کنید و تمام عوامل دخیل در آن را به طور قطعی و یقینی می داند، به طور قطعی و یقینی هم برخورد شما و دوستتان را نیز می داند، اما دو نفر که از حرکت همدیگر و از ساعت و نحوۀ حرکت و توقفگاهها و... اطلاعی ندارید، به ذهنتان ملاقات با دوستتان خطور نمی کند و هنگام ملاقات آن را عدم قطعیت و تصادف صد در صد می دانید و یا اگر احتمال هم می‌دادید، باز به جهت عدم آگاهی از تمام علّتها، آن را یک تصادف احتمالی می دانستید.

 

  اصل علت و معلول، اصلی عمومی است و هیچ‌ چیز از آن خارج نیست. اصل وجوب و امکان می‌گوید که موجودات جهان قطعیت را از خود ندارند، پس تا به موجودی که قطعیت ذاتی دارد وصل نشوند، وجود پیدا نمی‌کنند، بنابراین قطعاً جهان نشأت گرفته از خدایی است که خود واجب است و به غیر خود محتاج نیست.

 

 

 

شبهه: از سوی دیگر، باید در نظر داشت که آنچه این برهان سعی دارد اثبات کند، وجود چیزیست که "واجب الوجود" نامیده اند. گذشته از اینکه "خدا"ی اثبات شده در هریک از برهانها (با وجود نادرستی اثبات) فرسنگها با خدای دینها (که دانا و توانا و بخشنده و انتقام گیر و پند دهنده و پیامبر فرستنده و مجازات کننده و غیر است) فاصله دارد، واجب الوجود، که البته در کلام آن را با خدا معادل می دانند، با همان خدای دیگر برهانها هم بسیار متفاوت است. اثبات وجودِ یک یا چند واجب الوجود، صرفا به این معنیست که سلسله ی علی (وابستگی اشیا به هم) نمی تواند تسلسل داشته باشد و باید در جایی قطع شود، ولی هیچ اثباتی برای غیر اینجهانی بودن آن ندارد. اثبات می کند (البته اثباتی نادرست) که واجب الوجودی هست، ولی نمی گوید که این واجب الوجود چیزی خارج از جهان است (خدا). هیچ الزامی برای چنین چیزی وجود ندارد. تنها چیزی که این برهان در صورت درست بودن می توانست بگوید این است که سلسله ی وابستگی اشیا به هم باید جایی قطع شود. همین و بس. و این نتیجه اصلا ارتباطی با خدا پیدا نمی کند، مگر با حقه و نیرنگ. گذشته از اینکه حتا رسیدن به همان نتیجه نیز معتبر نیست و برهان به کل اشتباه است.

 

پاسخ:  نکته دیگر این که: درست است ممکن است این برهانها فقط وجود واجب‌الوجود را ثابت می‌کنند، ولی صفات دیگر را ممکن است ثابت نکنند، که مانعی ندارد. هر برهانی، توان خاص خود را دارد. اگر برهانها از اثبات صفات خدا ناتوان باشند (که نیستند) یا برهان دیگر داریم یا نداریم! اگر برهان دیگری که توانا، بخشنده، عالم، عادل... بودن را برای خدا ثابت کنند، وجود نداشت، آن وقت می‌توان ایراد گرفت، ولی اگر برهان دیگر وجود دارد، چه اشکالی دارد که وجود واجب را با این برهان ثابت کنیم و صفاتش را بر برهانهای دیگر؟ اشکال کرده‌اند که این برهانها فقط وجود واجب را ثابت می کند،‌ نه غیر این جهانی بودن را. اگر منظور جهان مادی باشد، حکم ممکن الوجود برای تمام جهان مادّی است، پس ممکن نیست که واجب الوجود در جهان ماده باشد؛ یعنی ماده ذاتاً ضرورت وجود از خود ندارد، ‌پس نمی‌تواند ماده یا موجودی مادی واجب الوجود باشد و سلسله جهان مادی(ممکن) بدون فرض واجب الوجود تحقق نخواهد داشت، پس واجب این جهانی نیست، گرچه این جهان همه در حیطۀ اوست، ولی او این جهانی نیست و فراتر از این جهان و حاکم بر این جهان حاضر در همه زمان‌ها و مکان‌های این جهان است، بدون این که به زمان و مکان محدود شود، زیرا محدودیت وصف ممکن است و واجب با محدودیت سازگاری ندارد، پس واجب فراتر از این جهان است.

 

  از سوی دیگر، با همین برهان امکان و وجوب نیز، می توان کمال مطلق بودن را برای خدا اثبات کرد:

 

  وقتی اثبات می شود خدای متعال وجودی واجب است، این وجوب وجود به نحو یک صفت مطلق برای خدا اثبات می شود. به این معنا که وجوب وجود هم صفت اصل وجود خدای متعال است و هم وصف هر صفت ممکنی است ( ممکن به امکان عام ) که برای خدای متعال می توان فرض کرد.

  به این ترتیب هر آنچه صفتی که برای خدای متعال بتوان فرض کرد که صفتی کمالی بوده و برای حقیقت وجود قابل حمل باشد ، برای واجب الوجود بالذات به نحو وجوب ثابت است چرا که اگر به نحو امکان ( امکان به معنای امکان خاص ) ثابت شود، با واجب الوجود بالذات بودن او ناسازگار خواهد بود. و این خلاف فرض اولیه ما است که او موجودی است واجب الوجود.

  از این جهت در ادامه این قاعده گفته شده است که «واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الحیثیات».

  برای توضیح به زبان ساده این مطلب عرض می کنیم که:

  اگر فرض کنیم یک صفت از صفات واجب الوجود به نحو امکان (امکان خاص) ثابت شود. در این حالت ما ترکیبی خواهیم داشت از وجوب وجود و امکان؛ از طرف دیگر قاعده عقلی و منطقی دیگر می گوید، در هر ترکیب منطقی یا خارجی، نتیجه تابع اخس مقدمات است. یعنی نتیجه تابع پائین ترین و کمترین مقدمه ها و اجزای ترکیب می باشد.

با توجه به این قاعده، ترکیب وجوب وجود و امکان، موجودی ممکن را نتیجه خواهد داد نه واجب. بنابراین واجب الوجودی که در برهان امکان و وجوب ثابت شده است در مرحله اثبات صفات، به موجودی ممکن تبدیل خواهد شد و این خلاف فرض و نتیجه اثبات شده ما است.

براین اساس نمی توان فرض کرد که موجودی از جهت ذات واجب باشد، ولی از جهت صفات ممکن باشد. چرا که این امر به معنای امکان در ذات خواهد بود.

رابطه نقص و امکان هم از این جهت است که نقص به معنی نداشتن کمالی وجودی است که امکان داشتن آن در مورد آن موجود، متصور و قابل فرض است. بنابراین هر نقصی مساوی با امکان است و هر امکانی، دالّ بر وجود نقص. نکته دقیق در نیازمندی موجود ناقص آن است که تعریف صحیح این نیاز را در یابیم ؛ در واقع هر موجود ناقصی برای کامل شدن به آن امر مفقود نیازمند است و این امر بدیهی و روشن است ، پس نباید نیاز به غیر را به گونه ای تعبیر کرد که تصور کنیم ممکن است خداوند غفاریت را نداشته باشد، اما در عین حال نخواهد که داشته باشد در نتیجه در این نقص نیازمند غیر نیست .

 : آدرس این مطلب

http://anti-zandiq.blogfa.com/cat-18.aspx